من زندگی را همچون شعله های اتش دیدم گرم و فروزان وعشق را هیزم و امید را جرقه هایی که باید باشد تا اتش این زندگی شعله ور شود .من زندگی را در دستان زن شالیکاری دیدم که دانه دانه آنها را در دل زمین نشا میکند من زندگی را در دل شنهای کویر دیدم انجا که مارمولکی ارام لمیده تا از گرمای خورشید در امان باشد .من زندگی را در چشمان پیزنی دیدم که وقتی برگه آزمایشش دست پزشک بود به او خیره شده بود وآب دهانش را قورت میداد... من زندگی را در طناب داری دیدم وقتی که چهارپایه را از زیر پای متهم محکوم به اعدام برداشتند پاره شد آری من زندگی رادیدم که جریان دارد واراده خداوند را احساس کردم بر همه امور او هست وزندگی جریان دارد
سایت سرگرمی
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت